انشای پایه ی هشتم_صفحه /۷۳
برخاستن از خواب در صبح روستا
دریکی از روزهای خوب بهاری درصبح زود در یکی از روستاهای خوب شمال درحالی که زیر لحاف گرم و نرمی که مادربزرگ با دستان پرمهرش دوخته بود با صدای آواز پرندگان و نسیم بهاری که از لا به لایه درختان به شیشه ی پنجره ی اتاقم برخورد می کرد،از خواب بیدار شدم و شتابان با شادی به سمت پنجره ی اتاق رفتم و پنجره را گشودم و با دمی محکم بوی جنگل و گل های روستا و هوای تازه را وارد ریه هایم کردم و بالبخند به خورشیدتابان بالای سرم سلام گفتم و با شورو شوق جوانی به سمت حیاط خانه رفتم و از آب چشمه ی بالای کوه که شیرینی و ناب بودن آب معدنی تازه که زبان زد همه ی شهرو روستا است که جوی روان آن از حیاط خانه ی ما نیز گذر می کند،به صورت خود پاشیدم و باانژی مثبتی که از همه ی زیبایی های اطراف و طبیعت و هوای خوب گرفتم روزم را شروع کردم درحالی که هم چنان لبخند برلب هایم نقش بسته بود و قصد جداشدن از لب هایم را نداشت
نظر شما در مورد این انشا چه بود نظر بزارید.

انشا صفحه 37 نگارش پنجم درباره احساس خود از شنیدن صداها

انشا گفتگوی ظرف ها درباره ی آداب غذا خوردن مهمان ها

پاسخ صفحه 133 ادبیات فارسی پایه چهارم دبستان

ی ,روستا ,هایم ,پنجره ,خواب ,تازه ,درحالی که ,رفتم و ,در صبح ,و هوای ,که از

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سایت اداره بهزیستی شهرستان بابل چاپ دیجبتال روز روان کننده بتن در سیمان و عمران وبلاگ احمد خرازی منطقه 16 تهران رسنو ثبت شرکت شرکت پودر لاستیک کویر قم بلیط خدایا به امید تو بی هوش