موضوع: دریا
صبح زود بود،کناردریا ایستاده بودم وبه دریا فکرمیکردم.ابی بیکرانش،زیبایی اش را به رخم میکشید،موج های آرامش زنده بودن دریارا گوش زد میکرد.صدای دل انگیز دریاکه نشان ازآرامش دریابود،آرامشی رابه روحم منتقل میکردونسیم خنکی که می وزیدموهایم را به بازی گرفته بود.
نمی دانم چه رازی دراین پهنه بزرگ آبی پنهان است،هرگاه کنارش می آیم،آرامشی وصف نشدنی دروجودم تزریق می کند.
کفش هایم را درمی آورم،قدمی به جلومی گذارم،پاهایم سردی اب را حس میکند؛انگارحسی دروجودم مرابه بیشتررفتن به سمت آب سوق می دهد.چشم هایم را می بندم وقدم به قدم در آب فرو می روم.خنکی آب وجودم راسراسرغرق نشاط می کند؛کمی درآب می مانم.بعداز گذشت چنددقیقه،لرزی دربدنم می افتد گویی تازه سردی آب در وجودم رسوخ کرده است.زوداز آب بیرون می آیم.
کناردریا می نشینم ودوباره به این دریای بی کران خیره می شوم.
 نظر شما در مورد این انشا چی هست ؟ نظر بزارید.

انشا صفحه 37 نگارش پنجم درباره احساس خود از شنیدن صداها

انشا گفتگوی ظرف ها درباره ی آداب غذا خوردن مهمان ها

پاسخ صفحه 133 ادبیات فارسی پایه چهارم دبستان

آب ,هایم ,انشا ,خنکی ,وجودم ,مورد ,را به ,در مورد ,هایم را ,وجودم راسراسرغرق ,درآب می

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

MOHAMADREZA123 moha2016 اورژانس اجتماعی بهزیستی شهرستان ساری مجله ایران - iranmag یوزرنیوز جزوات کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث کانال تلگرام ،ثبت و تبلیغ کانال تلگرام cctvone ذهن نوشت مریم