پایه هشتم حکایت نگاری حاکمی دو گوشش ناشنوا شد…
حاکمی دو گوشش ناشنواشد. مداوای طبیبان هم اثری نکرد. حاکم از این پیشامد که باعث شد او دیگر صدای هیچ مظلومی را نشنود بسیار ناراحت بود و نمی دانست چه کند. روزی شخص دانایی، نزدش رفت و با اشاره و به کمک نوشتن به او گفت: ای سلطان، چرا غمگین هستید؟ شما یکی از حس های خود را از دست داده اید، خداوند به شما حواس دیگر هم داده است که سالم اند، آنها را به کارگیر. حاکم، کمی اندیشید و گفت: ای حکیم، راست می گویی من از نعمت های دیگر غافل بوده ام».

پادشاه شهری ناگهان دو گوشش ناشنوا شد و دیگر هیچ حرفی را نمی شنوید. همه ی پزشکان و دکتران شهر نیز پادشاه را معاینه کردند اما هیچ کدام از راهکارها نتیجه نداد و پادشاه درمان نشد. حاکم از این اتفاق که موجب شده بود دیگر صدای هیچ انسان مظلوم و نیازمندی را نشنود تا به آنها کمک رساند بسیار ناراحت بود و نمی دانست برای این بیماری چه کند؟! روزی شخص دانا و باهوش و دنیادیده ای به پیش پادشاه رفت و با اشاره و نوشتن منظور و کلام خود را به پادشاه رساند و به او اینگونه گفت: ای سلطان، چرا غمگین و ناراحت هستید؟ شما یکی از حس ها و توانایی های خود را از دست داده اید در حالی که خداوند بزرگ مرتبه به شما حواس دیگر هم داده است که سالم هستند. آن ها را در انجام کارهای خود مورد استفاده قرار دهید. پادشاه کمی فکر کرد و گفت: ای دانشمند، درست می گویی. من از نعمت های دیگر خود غافل بوده ام و آنها را فراموش کرده بوده ام.
نظر شما در مورد این حکایت چه بود ؟ نظر بزارید.

انشا صفحه 37 نگارش پنجم درباره احساس خود از شنیدن صداها

انشا گفتگوی ظرف ها درباره ی آداب غذا خوردن مهمان ها

پاسخ صفحه 133 ادبیات فارسی پایه چهارم دبستان

پادشاه ,ای ,گوشش ,های ,داده ,هم ,گفت ای ,دو گوشش ,خود را ,گوشش ناشنوا ,از حس

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود کتاب آمار و احتمالات مهندسی نادر نعمت الهی همراه مارکتینگ شمال- -کلینیک کسب و کار ستار محمدی - آموزشهای دیجیتال مارکتینگ برند کفش هر چیزی که نیاز دارید وبلاگ شخصی سمیراج لیست آدرس و تلفن پزشکان متخصص دلنوشته ها حمیدرضا جنگی انگیزش کنکور وصال رب